راز موفقیت پرپروک

راز موفقیت پرپروک
داستان موفقیت پیتزا پرپروک از زبان مدیر آن از هتلداری تا مطالعاتی در مورد غذا
قسمتی از دورهای که در مورد هتلداری میدیدم در مورد غذا و نوشابه بود. در آن زمان علاقمند به مقوله غذا شدم و بیشتر، آن
را ادامه دادم. حتی سعی کردم تا حدودی به منابع جهانی دسترسی پیدا کنم و بدانم غذا و ادویه چیست و برای سالم نگهداشتن غذا
چه کارهایی باید کرد. سعی میکردم آنچه میآموزم و گردآوری میکنم علمی باشد.
بنابراین علاوه بر دوره هتلداری و دوره نوع و شناخت غذا، مطالعه هم میکردم. آنجا خیلی چیزها آموختم. مثل اینکه گوشت چه
مدت باید در طبخ بماند و برای طعمدارشدناش چه مقدار باید در ادویه و سایر موادی که لازم دارد بماند و این در مورد سبزیجات
چطور است؟ کدام یک از اینها در کنار هم طعم خوبی به غذا میدهند تا کسی که غذا را میخورد لذت ببرد و دفعه بعد هم سراغ آن
غذا بیاید.
اگر دقت کرده باشید اغلب ایرانیها قورمهسبزی را دوست دارند و هر چند وقت یک بار، آن را هوس میکنند. یا درصد افرادی که
کباب کوبیده را دوست دارند خیلی زیاد است و اگر الان نمیخورند به خاطر ترس از بهداشت آن است. شما از کنار یک کبابی که
میگذرید بوی آن جذبتان میکند و حتی در گذشته، اگر خاطرتان باشد، کاری میکردند که بوی آن درمحله بپیچد و مردم را جذب
کبابی بکند. این یک ترفند بود که طرف، با بوی کباب جذب میکرد. یک زمانی هم هست که شما با شکل غذا مردم را جذب میکنید.
وقتی که اول با شکل زیبا جذب غذا شدی و آن را خوردی آن غذا هم برای شما جذاب و خوشمزه باشد، دیگر ترکش نمیکنید.
به دست مادرم نگاه میکردم
من مدتی در هتل الیزابت که الان شده است هتل بلوار کار میکردم. مدتی هم در هتل هایت تهران بودم که الان شده است هتل آزادی.
دقیقا نمیتوانم بگویم تاثیر آنها در شناخت من از غذا تا چه میزان بوده است. در هتل، ساعت شش شب شام میخوردیم. نکته جذاب
آنجا برایم این بود ببینم مردمی که میآیند چه نوع غذاهایی سفارش میدهند و چهکار میکنند.
آن موقع اعتراض داشتم به اینکه چرا به بچههایی که با مردم سر و کار دارند و کارشان ارتباط جمعی است، سالاد شیرازی میدهند
که در آن پیاز وجود دارد. یعنی بدون اینکه بدانم خودم قرار است بعدها در این زمینه کار کنم، به همه این مسائل فکر میکردم.
شاید باور نکنید، ولی آن موقع که نوجوانی چهارده، پانزده ساله بودم، وقتی مادرم غذا درست میکرد، کنار ایشان میایستادم و
به دستش نگاه میکردم تا ببینم چه چیزی را با چه چیزی مخلوط میکند و بعد که آن را یاد میگرفتم خودم انجاماش میدادم. در
دوران دانشجویی هم این روند را ادامه دادم.
همیشه کارهای ارتباط جمعی را دوست داشتهام. بعدها دیدم این کاری است که میتوانم به واسطه آن با مردم ارتباط خوبی داشته
باشم و همین شاید یکی از دلایل موفقیت من بود. سالها بعد، وقتی کارم را در پرپروک شروع کردم، همیشه سر میزها میرفتم و با
مردم صحبت میکردم و نظرات آنها را میگرفتم.
با ابداع شروع کردم
من در رشته حسابداری و همینطور در مدیریت بازرگانی لیسانس گرفتهام و علاوه بر اینها دوره هتلداری هم گذراندهام. البته
شاید این رشتهها به ظاهر، مربوط به کارم به نظر نرسند. ولی به من کمک کردهاند که درکارم خوب پیش بروم، مخصوصا رشته
مدیریت.
شاید تمایزهایی که درکارم نسبت به دیگران، ایجاد کرده بودم، نتیجه برخورد علمی و آکادمیک من با مقوله کار و مدیریت آن بود.
من اولین شخصی در ایران هستم که از کالباس و سوسیس به صورت ورقهای استفاده کردهام. قبل از آن همه کالباس و سوسیس را به
صورت دکمهای خرد میکردند اما من آن را به صورت ورقهای در آوردم تا مردم بفهمند که چه چیزهایی میخورند. وقتی که شما آنها
را دکمهای خرد میکنید مشتری نمیداند این چه چیزی است و اصولا نمیتوان کالباس و سوسیس را از هم تشخیص داد. به همین خاطر
من آنها را به صورت ورقهای در آوردم. همچنین اولین کسی بودم که از نان نازک استفاده کردم.
می خواستم خودم را راضی کنم
حدودا بیست و هشت سالم که بود از هتل بیرون آمدم. سالهای اول جنگ بود. مدتی در یک بانک کار کردم و بعد، کسب و کار خودم را
راه انداختم. عشق و علاقه به این کار، مرا به سمت راهاندازی این برند برد. من خودم در مورد غذا خیلی سختگیر هستم و طعم
غذا را خیلی خوب تشخیص میدهم. هر جایی غذا نمیخورم و هر غذایی هم نمیخورم.
چون به خودم خیلی اهمیت میدهم، تلاش کردم اول، خودم را راضی کنم و با طعمی که دوست دارم غذا درست کنم. اوایل که کارم را
شروع کردم با سلیقه خودم پیتزا درست کردم که شاید خیلیها دوست نداشتند. در سال هفتاد و پنج مغازه سعادتآباد را خریدم و در
تیر ماه هفتاد و پنج، آنجا شروع به کار کردیم.
آن موقع پیتزایی خیلی کم بود. ما و بوف تقریبا کارمان را با هم شروع کردیم. بوف، مغازه چهارراه ولی عصر را دایر کرد و من
اینجا را. البته فکر کنم بوف، ده ماه زودتر شروع کرد و شاید یکی از انگیزههای مهم من در راهاندازی پرپروک، همان بوف بود.
وقتی که شروع کردندخیلی خوب و درست کار کردند و من اولِ کارم گفتم میخواهم مثل آنها باشم.
با یک مغازه چهل متری شروع کردم که نصفاش آشپزخانه بود و نصف دیگرش، سالن. آن موقع چند پیتزایی بود که یکی همین بوف بود.
یکی دیگر، پیتزا سهیل و چند تا هم در خیابان ویلا قرار داشتند. پیتزا پنیری در خیابان ویلا چند شعبه داشت. کارم را در
سعادتآباد با استفاده از پارو شروع کردم. یک پاروی تکی داشتیم و یک پاروی سه تایی. به مرور، طعم غذای خودم را با ذائقه
ایرانی وفق دادم. قبل از این مرحله، چندان موفق نبودم.
شاید به این خاطر که میخواستم ذائقه مورد علاقه خودم را به مردم تحمیل کنم و بگویم خانومها، آقایان، این پیتزای درست
است. دلم میخواست به مردم نشان بدهم که سس واقعی، این سس است که اینجا میخورید نه آن سس کچاپ. مردم سس پتیزا را با سس
کچاپ اشتباه میگیرند. در حالی که سس پتیزا به یکسری ادویهجات مخصوص احتیاج دارد. همه یاد گرفته بودند که یک گالن نه
کیلویی سس کچاپ بخرند و به مردم پتیزا بدهند. مردم هم در آن زمان دوست داشتند پنیر پیتزا کش بیاید.
در حالی که این نوع پنیر، چیز مرغوبی نیست و شاید اگر آن را زیاد بخوریم، آزاردهنده هم باشد. من تلاش کردم بگویم پنیر، طعم
و چاشنی خاصی میخواهد. میتوانم به جرات بگویم پیتزا سبزیجاتی دادم که بعد از سی ثانیه میتوانستید این سبزیجات را بردارید
بدون آن که چیزی متلاشی شود. در صورتی که در بعضی پیتزاها، کالباس و سوسیس را که برداری همه چیز متلاشی میشود. من در مورد
همه این کارها تلاش کردم و همیشه سعی کردم چیزهایی را که خودم از آنها بدم میأید از کارم حذف کنم.
میخواستم کارم با کارهای دیگر، تمایز داشته باشد. بنابراین سعی کردم ابداعاتی داشته باشم. از نان نازک استفاده کردم و
پتیزای چهار گوش پختم. وقتی خواستم بشقاباش را درست کنم، هیچ جا این کار را انجام نمیداد و بالاخره یک جا این کار را
برای ما کرد و بعد، همان تولیدی، این بشقابها را برای فروش زیاد عرضه کرد.
در شروع کار، با بشقاب ده در ده شروع کردم و آن را در خیریه محک ارائه میدادم و آنها هر کداماش را پانصد تومان
میفروختند. بعد که دیدم خیلی استقبال شد و خیلیها به سراغ آن آمدند، پتیزای چهار گوش بزرگ تولید کردم که خیلی بیشتر از آن
استقبال شد و در تهران سر و صدا به پا کرد.
خودم اجرا میکردم
یک مادر خوب که میخواهد به دخترش آشپزی یاد بدهد، باید اول خودش آشپزی کند و دخترش ببیند. این دختر باید خیلی چیزها را لمس
و حس کند. البته مقداری از اینکه بفهمی در یک غذا چه چیزهایی خوب است و چه چیزهایی بد، به غریزه برمیگردد. ولی خیلی چیزها
هم هست که پدر و مادر این دختر به او یاد میدهند. من همیشه دستی در عمل داشتهام و کارهایی را که انجام میدادهام و
ابداعاتی را که میکردم، اول، با همه وجودم لمساش میکردم.
کاغذ زیر پتیزا را من ابداع کردم
یکی از مهمترین ابداعاتی که کردم، کاغذ زیر پتیزا بود. قبل از آن کاغذ روغنی را زیر پیتزا میگذاشتند. این کاغذ، عرق
میکرد و باعث خمیرشدن نان میشد. یک جعبه بیسکویت برداشتم و آن کاغذ خاصی که ما به آن sigle-faceمیگوییم توی آن بود. با
چند جا صحبت کردم تا اینکه دوستی، آن را برای من تولید کرد. وقتی این کار را کردم دیگران هم یاد گرفتند.
خیلی از آدمهای معروف میآمدند کار ما را میدیدند و با استفاده از کار ما، کار خودشان را ارتقا میدادند. حتی یکی از
کسانی که یک برند بزرگ داشت با یکی از مدیرانش و یکی دو نفر دیگر آمدند، شش-هفت تا پیتزا گرفتند و از روی آن الگوبرداری
کردند. در مورد نان آن و کاغذ زیر پیتزا و همه چیزش صحبت میکردند.
من این تمایزها را به مرور زمان ایجاد کردم. به جز نازکی نان که از همان اول شروعاش کرده بودم. نازکی نان، نوع پنیر و سس
آن را از اول در کارم لحاظ کردم و این ابداعات در آن زمان، یک تحول مهم محسوب میشد. مردم در آن زمان فقط یک نوع پنیر
میشناختند. ولی من الان پنج-شش نوع پنیر را با هم قاطی میکنم و میدانم چه نوع پیتزایی را با چه نوع پنیری طبخ کنم. شما
به جاهای دیگری که میروید، ممکن است ده تا پیتزا داشته باشد. اما همه آنها یک طعم دارد و در واقع همه آنها با یک سس و
یک پنیر است. اما من هرگز چنین کاری را نکردم و نمیکنم.
ایرانیها خوش سلیقهتر از ایتالیاییها
من به نظر مردم اهمیت میدادم. اما بیشتر، خودم فکر میکردم چه کاری کنم تا اول باشم. این خصلت را از همان اول داشتم. همیشه
دوست داشتم اول باشم و تقلید نکنم. میخواستم هر کاری که میکنم بهترین باشد. همین که من از پنیر اینگونه استفاده کردم و
سس پیتزا را جور دیگری، عمل آوردم اینها یک ابداع محسوب میشد چون قبل از آن واقعا وجود نداشت. خیلی جاها هستند که هنوز،
سس کچاپ میخرند میریزد روی خمیر و پنیر میریزند رویاش و میکنند پیتزا.
خیلیها فکر میکنند میتوانستیم به ایتالیا برویم و نوع سس و پنیر آنها را کپی کنیم. من به ایتالیا رفتهام و مدت زیادی
ماندهام. خوب نگاه کردهام و حتی در اوایل کارم سعی کردم مثل آنها کار کنم. ولی دیدم مردم ما دوست ندارند. شاید بتوانم
بگویم همین الان نود درصد ایرانیهایی که به ایتالیا میروند، پیتزای آنجا را دوست ندارند. ما ایرانی هستیم و ایرانیها
در مورد غذا آدمهای خوشسلیقهای هستند. منظورم این نیست که ایتالیاییها خوشسلیقه نیستند. آنها هم خوشسلیقهاند. ولی
ذائقه ما ایرانیها با آنها خیلی فرق میکند.
اول ذائقه خودم، دوم ذائقه خودم، سوم ذائقه مردم. چون خودم ایرانی هستم و در این کشور زندگی میکنم به ذائقهها توجه
کردهام وخودم به عنوان کارشناس، ذائقه ایرانی را میشناسم. اگر یادتان باشد، قدیمها که میخواستید پنیر بخرید، یک تکه از
آن را پنیرفروش میداد میخوردید، بعد، به صورتت نگاه و روانشناسیات میکرد تا ببینید از این پنیر چقدر خوشت آمده است و
بعد قیمت آن را به شما میگفت.
من هم به مردم نگاه میکردم تا اثر غذا را در چهرهشان ببینم. آمار میگرفتم ببینم چه غذایی را بیشتر میخرند. چند درصد
چلوکباب میخورند و چند درصد، غذای فرنگی. دقت میکردم ببینم غذاهای ایرانی را با چه طعمهایی دوست دارند. محال بود که در
طول هفته از یک غذا ده بار سفارش داده شود و خودم یک بار آن را نخورم. اینها قبل از آن بود که پرپروک را دایر کنم. شاید
باور نمیکنید که من از میدان راه آهن تا تجریش را گشتم و همهی پتیزاها را خوردم. اگر همه را نمیخوردم یک گاز میزدم، تست
میکردم، ببینم چه چیزهایی در آن است.
نگاه کردم ببینم موفقها کدامند و مردم چه میخورند. خیلی از مردم، جنس خوب را گم کردهاند. از اول، فلان، پیتزا را
خوردهاند و فکر میکنند بهترین همین است. من همه را تست کردم و گفتم، حالا میخواهم به شما نشان بدهم که آنچه خوردهاید
پیتزا نبوده است.گاهی از بعضیها که میدیدمشان میپرسیدم آقا شما پیتزا پرپروک خوردهاید؟ میگفتند نه، ما میرویم به
فلان، جا.
من هم کارتم را به او میدادم و میگفتم بیا به این آدرس و یک پیتزای واقعی مجانی بخور. طرف، میآمد و تازه متوجه میشد که
تا حالا پیتزا نخورده است. به خاطر همین تلاشهاست که الان لذت میبرم از اینکه مشتریهای ما میگویند پیتزا پنجرهای
اوریژینال تنوری. هیچکس فکر نمیکند پنجرهای یعنی چه که اوریژینال آن باشد. من به خاطر شکل فیزیکی آن نامش را گذاشته بودم
پنجرهای.
ادویه جات و زمان پخت
ادویه جات و سبزیجات هر کدام خاصیتهای خودشان را دارند واستفاده از آن خیلی مهم است. این ادویهجات باید با اشعه ضدعفونی
شوند. چون در غیر اینصورت آلودگی دارند. ادویه باید خوب باشد. متاسفانه در ایران در ادویهجات تقلب میکنند و فلفل سفیدی
که میخریم ممکن است فلفل سفید نباشد و با مواد شیمیایی، سفید شده باشد یا در پودر سیر، گَرد نخود را قاطی کرده باشند.
غذاها اول با ادویهجات و در ثانی با زمان پختخوشمزه میشوند.
اگر به طبخ غذا سرعت بدهید و زمان آن را کم کنید، از کیفیتاش کاستهاید. یکی از پیتزافروشیهایی که شعبه زیادی دارد،
پیتزایش را سه دقیقهای میدهد. یعنی نانش را قبلا پیشپخت کرده است و فقط پنیر و مخلفات میریزد و پیتزایش را سه دقیقهای
تحویل میدهد. این غلط است. پیتزا اگر ضخامتش زیاد باشد هم خوشمزه نمیشود. چون داخل آن نمیپزد. اگر همه اینها را رعایت
کردید و از مواد درجه یک استفاده کردید و ضمنا زمان پخت هم رعایت شد، حتما پیتزایتان خوشمزه میشود.
اگر دقت کنید قدیمها چراغهای سه فیتیلهای داشتیم و دیگ هم ضخیم بود و خانم خانه هفت-هشت صبح، غذایش را بار میگذاشت و
با شعله کم آن را میپخت. برای همین هم خوشمزه میشد. من روی زمان پخت، دقت زیادی دارم و اگر به خاطر این که مشتری من زیاد
است، زمان پخت را بالا ببرم، مردم آن را میفهمند. باور نمیکنید حتی وقتی فر را هم که عوض میکنم، مردم میفهمند و
میپرسند چرا غذا این طعم را گرفته است. من مشتریهای خودم را دارم و آنها هیچ وقت ترکم نمیکنند. برای اینکه با آنها
صادق هستم.
مقاومت کردم
اولین بار، پنج سال بعد از شروع کارم طعم موفقیت را چشیدم. دو سال بعد از شروع کارم مغازه را به هم ریختم و دکور را تغییر
دادم. مشتری آن قدر زیاد شده بود که متاسفانه یک میزبان بد شدم و از مردم در خیابان پذیرایی میکردم. میآمدند سفارش
میدادند و میگفتند ماشینشان چیست و در کجای خیابان قرار گرفته و همکارانم غذا را به آنها میرساندند. این حدودا سال
هشتاد بود و عدهای شروع کردند به آزار و اذیت من. اما من مقاومت کردم.
دیدم خیلی از اینهایی که مردم میخورند آزار دهنده است
مردم تمایز را خیلی خوب میفهمند. اول که پیتزا شروع شد مردم فکر کردند پیتزا همان است. درصورتیکه باید پیتزای واقعی را
میخوردند تا معیارشان عوض شود. آنها ممکن بود که قورمه سبزی خوب و طعم واقعی آن را تشخیص بدهند. اما پیتزای واقعی را باید
میخوردند تا میشناختند. بوف شروعکننده این جریان بود و به مردم فستفود خوردن را یاد داد.
بعد پیتزاها زیاد شد و من وقتی کارم را شروع کردم دیدم خیلی از اینهایی که مردم میخورند آزار دهنده است. یک پنیر کشدار
بیمحتوا با نان ضخیم. وقتی خودم آن را خوردم نمیتوانستم هضماش کنم. میرفتم پیتزاهای مختلف را میخوردم و نکات منفی و
آزاردهندهشان را پیدا میکردم و در کار خودم آن ها را حذف میکردم.
پیتزای خوشهضم
پیتزا روغن ندارد و در ساخت نان آن باید از روغن زیتون استفاده کرد. هم به خاطر پختش و هم به خاطر نچسبیدن به بشقاب. یکی از نکاتی که خیلی مهم است، مواد افزودنی مثل جوش شیرینی است که به آن اضافه میکنند. بهترین روش پخت نان پیتزا همان روش سنتی و استفاده کم از خمیرجوش است. این نان هم افزودنیاش کم و هم هضم آن راحت است. ما مواد را بهترین انتخاب میکنیم و از استفاده از آن هم دقت لازم را داریم که همیشه سالم باشند.
شروع کلابساندویچ
شعبه بعدی پیتزا پرپروک محمودیه بود. من همیشه میترسیدم که کارم را به کسی یاد بدهم. سعی میکردم همه کارها را خودم انجام
بدهم. چند سال در شعبه سعادتآباد کار میکردم اما وقتی بچههایم بزرگ شدند، دیدم حالا یار مورد اعتماد دارم و میتوانم
کارها را به آنها محول کنم. البته از سال 79 تا 81 مدتی هم با دانشگاه شهید بهشتی کار میکردم و در آنجا در دانشکده
داندانپزشکی آنجا بوفه موفقی داشتم.
بوفه آنجا یک تحول بود. چون من اعتقاد داشتم باید بوفه دانشگاهی داشته باشیم. آنجا با یک نرخ بسیار متعادل، به دانشجویان،
غذای خوشمزه و سالم میدادم. خودم از ساعت هفت صبح تا شش بعدازظهر آنجا بودم و همسرم هم با من همکاری داشت. خلاصه آن که
پسرم نزدیک به سه سال پیش با رشته مهندسی عمران فارغالتحصیل شد و دخترم هم مهندسی معماری خوانده است. پسرم به عنوان یک یار
موثر وارد کار شد و ما شعبه محمودیه را افتتاح کردیم.
قبل از آن شعبه سی و پنج موتور سوار داشتم و حالا رسیده است به هفتاد موتور سوار. میخواهم در مورد دوران کارم در بوفه
دانشگاه بیشتر توضیح دهم. من سه سال عاشقانه در دانشگاه به دانشجویان غذای خوب و سالم دادم. چون اعتقاد داشتم و دارم همه به
خصوص دانشجویان نباید در شرایطی باشند که هر غذایی بخورند. شبی سه ساعت میخوابیدم. فقط به این خاطر که بهترینها را برای
آنها فراهم کنم. من بودم که اولین بار اسنک یا کلاب ساندویچ را به مقدار بسیار زیاد برای آنها ابداع کرد.
نصف شبها میرفتم در یک فروشگاه نان تست، نان را میگرفتم و صبح اول وقت میرفتم کنار همکارانم آن را آماده میکردم و به
مبلغ پایین صد و هشتاد تومان میفروختم. خیلی هم پرفروش بود. خیلی راحت و سریع پخته میشد و بستهبندیهای خاص و راحتی داشت
و دانشجو توی راه، توی آسانسور و هر جا که بود میتوانست آن را بخورد. جعبه زیبایی طراحی کرده بودم و اصولا همیشه همه
طراحیها کار خودم بود. الان همه چیزهایی که ارائه میدهند تقلید است اما من همیشه طراحیها را ابداعی انجام دادم.
خیابانی که پاتوق شد
بعضیها فکر میکنند افتتاح شعبه محمودیه اوج کار ماست اما فراموش نکنید که قبل از آن ما سی و پنج موتور سوار داشتیم. روزی
که شعبهی سعادت آباد را افتتاح کردم جای پرتی بود و مشتریهایی آمدهبودند میگفتند ما چندبار آمدیم و نتوانستیم شما را
پیدا نکردیم و یکی از دوستانم گفتند موفق نمیشوی من گفتم پنج سال دیگر بیا تا من بگویم کی هستم.
شعبهی سعادت آباد ما آنقدر مشتریاش زیاد شده بود که برای همسایهها مزاحمت ایجاد شد و از ما گلایه میکردند. رفت و آمد
آن خیابان مختل شده بود. سالها پیش در یکی از شمارههای همشهری، در بخش در شهر از سر در پرپروک عکس گرفته بودند و تیتر زده
بودند: «خیابانی که پاتوق شد» بعد نوشته بوند: «گشتی در جوانپسندترین خیابان تهران.
پیتزافروشی که حتی یک صندلی برای پذیرایی از مردم ندارد باعث موفقیت یک خیابان شده است.» تمام کسبههای آن خیابان را من
ایجاد کردم و سرقفلی آن را من بالا بردم. از کسبهای که آنجا کار میکنند بپرسید از چه سالی شروع به کار کردند. چند تا
فستفود دیگر آنجا باز شد. وقتی که شعبه محمودیه را افتتاح کردم، مشتریهای من که از نیاوران و تجریش و فرشته میآمدند،
دیگر لازم نبود اینقدر راه بیایند و همینجا پیتزای مورد علاقهشان را میل میکردند. دلیل موفقیت پرپروک شعبه محمودیه
نیست.
من در شعبه محمودیه و شعبه گیشا مستاجر هستم. ملک شعبه محمودیه یک ملک مرده بود و من زندهاش کردم. ممکن است صاحب آن چون
میبیند آنجا موفق است تمایل پیدا میکند که خودش کار کند. من آنجا را آباد کردم.
با تیراژ زنده ماندهام نه قیمت
بعضیها تعجب میکنند که چرا ما مالک شعبه محمودیه و گیشا نیستیم. باید بگویم وقتی که بخواهید یک کار خوب با کیفیت عالی و
قیمت خیلی مناسب ارائه بدهید، آنقدرها ثروتمند نمیشود. من اگر تا به حال روی پا بودهام به خاطر تیراژ بوده است. قیمت جنس
من با هیچ فستفودی قابل مقایسه نیست. اعتقاد من این است که کمترین سود را بگیرم.
شما باید فکر کنید که در جامعه چند نفر میتوانند پیتزای پنج هزار تومانی بخورند و چند نفر پیتزای ده هزار تومانی. من فرض
را بر این میگیرم که هزار نفر پنج هزار تومانی و سیصد نفر، ده هزار تومانی. میبینید که باز هم به نفع من است که تیراژ
بیشتر را با قیمت کمتر بدهم. آن هزار نفر پنج هزار تومانی که پیش من میآیند، هر کدامشان ده نفر دیگر را هم میآورند. من
با تیراژ، جبران خیلی چیزها را میکنم.
نظرسنجیهای ما
ما نظرسنجی داریم و در طول سال آمار میگیریم که ببینیم پیتزای پنجرهای ما را چند نفر میخورند و همینطور پیتزاهای دیگر
را و بعد از مردم و مشتریانی که میپرسیدند چرا همبرگر یا مرغ سوخاری ندارید آمار گرفتیم که چه کاری انجام بدهیم که آنها
راضیتر باشند. خانوادهها با هم برای شام میآیند و هرکدام سلایق مختلفی دارند. ما باید در نظر بگیریم که در یک خانواده
ممکن است دو نفر آنها دوست نداشته باشند پیتزا بخورند.
ما مرغ سوخاری را اضافه کردهایم و سعی میکنیم بهترین جنس را به آن اختصاص بدهیم. از جوجه ارگانیک استفاده میکنیم و روغن
را خیلی زود عوض میکنیم. اعتقاد دارم برکت زندگی من این است که مردم از غذایی که میخورند راضی باشند